سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]


ارسال شده توسط محمدامیرتوحیدی در 89/1/28:: 7:42 عصر
 
ارتباط انسان با خود

طاهره آل بویه - شیما ایزدی و فاطمه دریاباری
مقدمه:

در میان موجودات و مخلوقات جهان آفرینش، انسان موجودی است که به خاطر ویژگی‌هایی که دارد اشرف مخلوقات و خلیفة الله لقب گرفته است. موجودی که از چهار سو می‌تواند دارای رابطه باشد. رابطه با خود، خدا، جهان و دیگر انسان‌ها. اما ارتباط انسان با خود چگونه می‌تواند باشد؟ به یقین انسان که دارای اراده و اختیار است، می‌تواند در مسیری حرکت کند که به کمال خاص وجودی‌اش نایل شود و یا در مسیری مخالف آن قدم بردارد.
حرکت در مسیر کمال و زدودن کاستی‌ها، موجب توسعه یافتن و رشد وجود او می‌شود. از آنجا که آدمی موجودی خودآگاه است، قدرت ایجاد ارتباط با خویشتن را داراست. این ارتباط به معنای پیوند رابطه او با حقیقت، جایگاه و منزلت خود در نظام هستی، قابلیت‌ها و توانایی‌های خویش می‌باشد.

قسمت دوم

شخصیت‌یابی انسان با خودشناسی و خودیابی

یکی از قدیمی‌ترین دستورات حکیمانه که هم توسط انبیای عظام به بشر ابلاغ شده و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آورده‌اند و همیشه ارزش و اعتبار خود را حفظ نموده و ارزش آن بیشتر آشکار شده است، خودشناسی می‌باشد. قرآن کریم همواره انسان‌ها را متوجه حقیقت وجودشان نموده و آن‌ها را به شناخت خودشان دعوت می‌فرماید:
وَ فِی اْلأرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فِی أنْفُسِکُمْ أفَلا تُبْصِرُونَ؛ <و روی زمین برای اهل یقین نشانه‌هایی [متقاعد کننده] است و در خود شما؛ پس مگر نمی‌بینید؟>.
شناخت خود، کلید سعادت دو جهان است؛ زیرا این شناخت، شناخت پروردگار را به دنبال دارد. چگونه ممکن است، انسان با عدم شناخت از خود، با وجود اینکه هیچ چیز به انسان نزدیک‌تر از خود او نیست، بتواند دیگری را بشناسد؟ پیامبر (ص) می‌فرماید: <مَنْ عرفَ نَفسَهُ فقد عَرَفَ رَبَّهُ؛ هر کس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است>.
تو که در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی
انسان با شناختن حقیقت خود و عظمت وجودی خویشتن، شوق تحصیل کمالات و تزکیه نفس از پلیدی‌ها در وجودش جوانه زده و رشد می‌کند و می‌کوشد نفس خود را از رذائل اخلاقی دور کند؛ زیرا به ارزش این گوهر گرانبها و لطیفی که از دریای پهناور عالم ملکوت به دیار ملک و ماده آمده و به فرمان خداوند متعال، این بدن جسمانی را به خدمت گرفته است، پی می‌برد و با پی بردن به ارزش آن، همة دنیا و آنچه در آن است را در مقابلش کوچک و بی‌ارزش می‌یابد.
انسان نفیس‌ترین حقایق را در درون خود احساس می‌کند. این ادراک و احساس موجب می‌شود، تا به ضعف و ذلّت و زبونی تن ندهد، ناسازگاری و مغایرت امور پست را با این گوهر عالی بیابد و گرایشات والای انسانی و معنوی را ملایم و سازگار با طبیعت و حقیقت وجود خود بداند.
وقتی انسان با توجه به باطن ذاتش، خود را می‌بیند، عدم سازگاری این حقیقتِ با ارزش با پستی را در می‌یابد. وارونه جلوه دادن حقیقت، دروغگویی، نفاق و امثال این امور با آن تناسب و هماهنگی ندارد. انسان با نوعی توجه و معرفت نفس و دریافت الهامات اخلاقی در می‌یابد که چه کاری را باید انجام دهد و چه کاری را باید ترک کند.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛ <سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؛ سپس پلیدکاری و پرهیزکاری‌‌اش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، به طور قطع رستگار شد و هر که آلوده‌اش ساخت، به طور قطع در باخت>.
نفس به جهت درجه و ارزش وجودی و نحوة آفرینش، قدرت دریافت فجور و تقوی را داراست و انسان، در صورتی‌که از این الهامات نفس غفلت نداشته باشد، به یقین می‌تواند مسیر سعادت و کمال را تشخیص داده و به آن دست یابد. اما در صورت غفلت از این حقیقت، تلاش‌های بیرونی نمی‌تواند به تنهایی او را به سعادت برساند و چون با داشتن چنین سرمایه‌ای، از مسیر صحیح منحرف شده، قرآن او را خسارت دیده و زیان‌کار می‌نامد.
انسان با تأمل در وجود خویش و استعدادهای درونی و کشش‌های باطنی خود، هدف اصلی و کمال نهایی‌اش و نیز مسیر سعادت و ترقّی حقیقی خود را شناخته و در به کارگیری این نیروها در جهت صحیح سعی و تلاش می‌کند. همه تلاش‌های انسانی، اعمّ از علمی و عملی، برای تأمین لذائذ و منافع و مصالح <انسان> صورت می‌گیرد. به همین دلیل شناخت خود انسان و آغاز و انجام او و نیز کمالاتی که ممکن است به ‌آن‌ها نائل گردد، بر همة مسائل مقدّم بوده؛ بلکه بدون شناختن حقیقت انسان و ارزش واقعی او، سایر بحث‌ها و تلاش‌ها بیهوده و بی‌پایه است. تأکید ادیان آسمانی و پیشوایان دینی و علمای اخلاق به خودشناسی، ارشاد به این حقیقت فطری و عقلی است. قرآن فراموش کردن نفس را لازمة فراموش نمودن خدا و به منزلة عقوبت این گناه معرّفی می‌فرماید و کسانی را که به خویش نمی‌پردازند و آیات الهی را در درون خود مورد مشاهده قرار نمی‌دهند، نکوهش فرموده است:
وَ لا تَکُونُوا کَالّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ...؛ <و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشی کرد>.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتّی? یَتَبَیّنَ لَهُمْ أنّهُ الْحَقُّ ...؛ <به زودی نشانه‌های خود را در افق‌ها [ی گوناگون] و در دل‌هایشان به ایشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حق است>.
رها شدن از سرگشتگی و سرگردانی که از ویژگی‌های مهم انسان عصر ماست، فقط از راه شناساندن تصویری درست و کامل از وجود او میسّر می‌شود و بهره‌مندی از جهان طبیعت نیز در صورتی به نحو کامل صورت می‌پذیرد که انسان بداند، برای چه آفریده شده، چه چیزهایی و چگونه برای سعادت او مفیدند.
نظام‌های اجتماعی و سیاسی ارزش و قداست می‌یابند، تا نیازهای اساسی و الهی انسان را برآورند و در صورت نداشتن یک انسان شناسی معتبر، ارکان جامعه فرو خواهد ریخت.
به همین جهت، دعوت به شناخت این موجود پنهان، از اصیل‌ترین تعالیم ادیان و بسیاری از مکاتب فلسفی و عرفانی به شمار می‌آید. تأکید فراوان ادیانی مانند بودایی، برهمایی و مانند آن‌ها بر ترک لذت‌جویی و مخالفت با هوای نفسانی و پرداختن به تزکیه و تهذیب نفس ـ صرف نظر از اختلاف روش‌ها و برخی افراط‌ها ـ بر این واقعیت گواهی می‌دهد که بدون پرداختن به نفس و درک دنیای درون، رهایی انسان ممکن نیست.
یکی از اساسی‌ترین رسالت‌ها و مسئولیت‌ها در مورد انسان، آشنا ساختن انسان با خویشتن است که بدون آن هیچ کاری دربارة انسان صورت نخواهد گرفت. منظور از خودشناسی که تا حدودی در بحث‌های گذشته بیان شده، عبارت است از این‌که انسان بداند چه بوده و به عبارت دیگر از چه و چگونه آفریده شده، در چه عالمی بوده، در حال حاضر در چه نشئه‌ای حضور دارد و به کجا خواهد رفت؟ با توجه به سیر وجودی او از عالم غیر مادی به عالم ماده و سپس انتقال او به عالم مجرّدات، هدف از این سیر و حرکت چه بوده و او در این سیر و حرکت، قدرت و اختیار دارد تا وجود خود را به درجات عالی‌تر از انسانیت ارتقا دهد، یا از مرتبه و درجه انسانی تنزّل نموده و وجودی حیوانی یا پست‌تر بیابد. خودشناسی علاوه بر شناخت چگونگی آفرینش و مبدأ و معاد، شناختن استعدادها و توانایی‌های انسان، کمیت و کیفیت آن‌ها، گرایشات و تمایلات فطری و پی بردن به این‌که لازمه استفادة صحیح از نفسِ الهی و به کارگیری استعدادهای آن، داشتن برنامه‌ریزی دقیق و کامل و همه جانبه است، تا ضمن غفلت نکردن از بعد مادی خود، تمام ابعاد و جنبه‌های مختلف روح الهی را که در وجود او "اصل" به حساب می‌آید، شکوفا و بارور نموده و به تدریج مظهر و نمایشگر وجود خداوند متعال که کمال مطلق است، بشود.

آثار خودشناسی

خودشناسی برای خلاقیت

خودشناسی اولین رکن برقراری ارتباط انسان با خویشتن است. انسان باید به حقیقت خود نگرشی دوباره داشته باشد و با درون‌نگری، به عظمت وجودی خود و سرمایه‌های گرانبهایی که در اختیارش نهاده شده، پی ببرد و دریابد که برای چه هدفی پا به عرصة وجود نهاده، مبدأ آفرینش او چه و کجا بوده، وضعیت فعلی زندگی او چگونه است و پس از این مرحله به کجا خواهد رفت؟
اصل و حقیقت وجود انسان، نفس و روح مجرد اوست که چون نفخه‌ای الهی است، از عالمی فوق ماده به فرمان خداوند و برای انجام مأموریتی بزرگ به جهان مادی هبوط کرده و همنشین جسم و بدن خاکی گردیده و در مدّت محدودی که در نشئة دنیا به سر می‌برد، به بدن وابسته بوده و با آن تعامل و همکاری دارد؛ بنابراین می‌تواند جسم را در جهت اهداف و مقاصد انسان به خدمت بگیرد. اموری همچون آگاهی و تفکّر و گرایش‌های خاص انسان که <امور فطری> نامیده می‌شوند و نیز انتخاب آزاد و آگاهانه که آدمی را از دیگر جانداران متمایز می‌سازد، از لوازم روح انسان است. بدون در نظر گرفتن روح در انسان، هیچ یک از این امور از او انتظار نمی‌رود.
نفس و روح آدمی دارای حرکت بوده و به همراه بدن و با اعمالی که انجام می‌دهد، تغییر و تحول یافته و از نظر ارزش وجودی تکامل می‌یابد و با این تکامل، آگاهی‌های بیشتری کسب می‌کند. دامنة اختیار و ارادة او گسترش می‌یابد و در نتیجه کمالات بیشتری را به دست می‌آورد. آگاهی و قدرت انتخاب آگاهانه در انسان، سرچشمه همة اعمال ارادی اوست که حرکت تکاملی او را شکل می‌دهد و موجب می‌شود، اعمال انسان در حقیقت به خود او نسبت داده شود؛ به همین دلیل در قبال اعمال خود مسئول و جواب‌گو خواهد بود. هر مقدار که آشنایی انسان با وجود خود افزایش یابد، به امکانات و استعدادهای بیشتری در خویش پی خواهد برد. این آشنایی و توجه، مستلزم آگاهی‌های بیشتر به ظرفیت خود و به فعلیت رساندن آن استعدادها است، تا آن‌جا که حرکت کردن در جهت رسیدن به عالی‌ترین کمالات و فتح قله‌های تکامل را لازم، بلکه ضروری برای چنین موجودی می‌یابد. بر همین اساس دست یافتن به امتیازات و خیرات، او را به غرور و تکبر مبتلا نمی‌کند، بلکه در او اشتیاق و عطش بیشتری ایجاد نموده و به حرکت او شتاب می‌بخشد.

خودشناسی برای ساختن و بودن

شناخت و آگاهی انسان نسبت به خود، مانند سایر آگاهی‌های او ـ‌ نسبت به خداوند و سایر علوم ـ فقط جنبة نظری و ذهنی ندارد، بلکه دامنة این نوع شناخت به مقام عمل و به خصوص در بعد تربیتی کشیده می‌شود. بنابراین هدف از مطرح کردن بحث خودشناسی، تنها کسب یک نوع آگاهی نیست، بلکه برای اجرا و عمل است و هدف از شناختن خود، برنامه‌ریزی و طراحی نقشه مهندسی دقیق و همه جانبه‌ای است، تا با در نظر گرفتن کلیه توانایی‌ها و استعدادها و گرایشات انسان و با شناختن کمال حقیقی، بتواند مسیر و جهت صحیح حرکت را به او ارائه نماید؛ از این‌رو شناخت ابعاد وجودی انسان، مقدمة خودسازی و حرکت به سوی کمال است.
انسان در پی آگاهی از حقیقت خویشتن و با تلاش و مجاهدت و تعدیل نمودن قوا و تمایلات جسمانی و اکتفا به مقدار ضرورت در مورد آن‌ها، تقویت بعد روحی و الهی با عبادت و بندگی خداوند، عمل به فرامین الهی و ترک اعمالی که خداوند متعال از آن‌ها نهی فرموده، در می‌یابد که باید رذائل اخلاقی و صفات پستی را که با حقیقت ارزشمند وجود او ناسازگار است، از وجود خود ریشه‌کن نموده و صفات عالی انسانی را در وجود خود رشد ‌دهد. در حقیقت دست به کار خلاقیت و خودسازی می‌شود و شاکلة وجودی خود را آن‌چنان که شایستة مقام اوست، طراحی می‌کند؛ تا در نتیجة این ساختن، مظهر ذات حق و جلوه‌گاه صفات خداوند گردد که این <شدن> هدف از خلقت اوست. <بودن> انسان، زندگی حقیقی و حیات طیّبة او در صورتی محقق می‌شود که زندگی خود را در مسیر این گونه <شدن> جهت بخشد. در غیر این صورت زندگی فقط به معنای زنده بودن و حیات حیوانی یا حتی حیات نباتی خواهد بود که چنین حیاتی مختص به انسان نیست و سایر جانداران نیز از آن برخوردار هستند، در حالی که نه قدرت و استعدادِ خودشناسی دارند و نه برای ادامة زندگی، به آن احساس نیاز می‌کنند.
خداوند متعال در قرآن کریم به انسان‌های مؤمنی که عمل صالح انجام دهند، وعده می‌دهد که آن‌ها را با حیات طیب و پاکیزه، زندگی می‌بخشد: مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثی?‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنّهُ حَیاةً طَیِّبَةً....
<در عبارت: "فَلَنُحْیِینَّهُ حَیاةً طیّبةً"، حیات به معنای جان دادن به چیزی و افاضة حیات به آن است، پس این جمله به صراحت دلالت می‌کند که خدای تعالی مؤمنی را که عمل صالح کند، به حیات جدیدی غیر از آنچه به دیگران نیز داده، زنده می‌کند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر می‌دهد و مثلاً حیات خبیث او را مبدّل به حیات طیّب می‌کند ?که اصل حیات همان حیات عمومی باشد و وصفش را تغییر دهد?؛ زیرا اگر مقصود این باشد، کافی بود که بفرماید <ما حیات او را طیّب می‌کنیم> ولی این طور نفرموده، بلکه فرموده: ما او را به حیاتی طیّب زنده می‌کنیم و همان طور که او علم و ادراکی دارد که دیگران ندارند. همچنین از موهبت قدرت بر احیای حق و ابطال باطل سهمی دارد که دیگران ندارند. این علم و قدرت تازه، مؤمن را آماده می‌سازد تا اشیا را آن‌چنان که هستند، ببیند و آن‌ها را به دو قسم تقسیم ‌کند، یکی حق و باقی و دیگری باطل و فانی. وقتی مؤمن این دو را از هم متمایز دید، از صمیم قلبش از باطلِ فانی که همان زندگی مادی دنیا و نقش و نگارهای فریبنده‌اش می‌باشد، اعراض نموده و با عزّت الهی اعتزاز می‌جوید و وقتی عزّتش از خدا شد، دیگر شیطان با وسوسه‌هایش و نفس اماره با هوی و هوس‌هایش و دنیا با فریبندگی‌هایش نمی‌تواند، او را ذلیل و خوار کنند؛ زیرا با چشم بصیرتی که یافته، بطلانِ متاع دنیا و فنای نعمت‌های آن را می‌بیند>.

حیات طیّب حاصل از ایمان و عمل صالح

حیات مراتبی دارد که مرتبة نازل آن از جانب خداوند به همة موجودات زنده اعطا می‌شود و در تعریفی منطقی از آن به <حسّاس در مورد نباتات یا حساسِ متحرک بالاراده در مورد حیوانات> یاد می‌کنند. امّا این حیات در انسان، قابلیت ارتقا و تعالی داشته و این ارتقا، فقط در انسان به اختیار اوست و این انسان است که به لطف و تفضّل خداوند با ایمان و عمل صالح به حیات طیّب دست می‌یابد. لازمة چنین امری، این است که انسان به ارزش والای خود و مبدأ و معاد حیات خود علم و آگاهی یابد. او به هر مقدار که در خودشناسی موفق باشد، در این حرکت تکاملی، سریع‌تر و موفق‌تر خواهد بود.

خودشناسی برای ماندن

خودآگاهی و خودشناسی، با زدودن غفلت از انسان، او را دردمند و دردآشنا می‌سازد و این کار علوم و فلسفه‌ها نیست. علم، انسان را گاه دچار غفلت و خودفراموشی می‌کند. به هر اندازه و نسبت که انسان از خود و جهان آگاه‌تر باشد، جاندارتر است و به تدریج که درجة آگاهی‌اش رشد می‌کند، درجة حیات و جانداری‌اش افزایش می‌یابد و با رشد و تعالی روحی و رسیدن به مرحلة تجرد کامل نفس و رها شدن از وابستگی به جسم، به حیات پایدار و جاودانه دست می‌یابد و خود و همه جهان را فانی در ذات حق می‌بیند و به خودآگاهی واقعی می‌رسد.

شناخت <من> اصلی و <من> مجازی

در تعالیم اسلامی و مضامینی که در قرآن و روایاتِ منقول از پیامبر اکرم (ص) و ائمه? وارد شده، تعبیراتی وجود دارد که انسان را به خود و ارزش‌هایش متوجه می‌سازد. از سوی دیگر مواردی به چشم می‌خورد که به نظر می‌رسد مضامینی مخالف و مقابل موارد فوق را مطرح می‌کنند. برای مثال به تواضع و کوچک شمردن خود توصیه شده یا از نفس به "شیء پلید" یا "بزرگ‌ترین دشمن" انسان نام برده‌اند و یا "عجب" و "خود بزرگ‌بینی" را مورد نکوهش قرار داده‌اند. چگونه می‌توان این موارد را در کنار هم جمع کرد و آیا تناقضی وجود دارد یا خیر؟
انسان دارای دو <خود> و دو <من> است که در یک <خود>، خوب دیدن و برتر دیدن آن، "عجب" و بزرگ دیدن آن، "کبر" و خواستن آن، "خودخواهی" و مذموم است و باید با او مبارزه کرد و به او به چشم یک دشمن نگریست. <خود> دیگری که باید آن را عزیز و مکرّم و محترم داشت و حریّت و آزادی آن و قوّت و قدرتش را حفظ نمود و آلوده به ضعفش نکرد.
اما در حقیقت انسان دارای دو <خود> نیست، بلکه دارای یک <خودِ> واقعی و حقیقی و یک <خود> مجازی دارد که آن <خود> مجازی، ناخود و منظور از مبارزه با نفس، مبارزة خود با ناخود است. هر اندازه که خودِ انسان جنبة شخصی و فردی و جدایی از خودهای دیگر پیدا کند، مربوط به <ناخود> اوست؛ یعنی مربوط به جنبه‌های بدنی و مادی است، ولی انسان در باطن خود، حقیقتی دارد که حقیقت اصلی اوست و چیزهای دیگر را که به عنوان "خود" احساس می‌کند، در واقع ناخود را، خود تصور کرده است، همان حقیقت قرآنی: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی... یعنی حقیقتی است نه از سنخ ماده و طبیعت، بلکه از جنس و سنخ ملکوت و عالمی دیگر. توجه به آن خود، یعنی حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود کردن. بنابر فرمایش قرآن با یک خود باید مبارزه کرد و خود دیگر را باید محترم و عزیز داشت. با مکرّم داشتن و عزیز شمردن این "خود" است که اخلاق نیک در انسان زنده می‌شود و اخلاق ناپسند از انسان دور می‌گردد. اگر این خود کرامت پیدا کرد، شخصیت و ارزش خودش را بازیافت و در انسان زنده شد، دیگر به انسان اجازه نمی‌دهد که راستی و درستی را رها کرده و به دنبال کژی و ناراستی برود.

ویژگی‌های مثبت انسان

بعضی از ویژگی‌های مثبت در انسان، عبارتند از:

خلیفة خدا بر روی زمین

در آیاتی، خداوند انسان را <خلیفه و جانشین خود در زمین> معرفی می‌کند.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اْلأرْضِ خَلیِفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ <و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت، [فرشتگان] گفتند: آیا در آن کسی را می‌گماری که در آن فساد انگیزد و خون‌ها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه می‌کنیم و به تقدیست می‌پردازیم. فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید>.
وَ هُوَ الّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اْلأرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ...؛ <و اوست کسی که شما را در زمین جانشین [یکدیگر] قرار داد و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد، تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید>.

در اختیار داشتن بزرگ‌ترین ظرفیت علمی

انسان موجودی است که از ظرفیت علمی بسیار بالایی برخوردار می‌باشد و حتی فرشتگان الهی نیز از آن محرومند.
وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أنْبِئُونِی بِأَسْماءِ ه?ؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنّکَ أنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ قالَ یا آدَمُ أنْبِئْهُمْ بِأسْمائِهِمْ فَلَمّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَکُمْ إِنّی أعْلَمُ غَیْبَ السّماواتِ وَ اْلأرْضِ وَ أعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ؛ <و [خدا] همة [معانی] نام‌ها را به آدم آموخت، سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست می‌گویید، از اسامی این‌ها به من خبر دهید. گفتند: منزّهی تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‌ای، هیچ دانشی نیست؛ تویی دانای حکیم. فرمود: ای آدم! ایشان را از اسامی آنان خبر ده. چون [آدم] ایشان را از اسماء‌شان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتة آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را آشکار می‌کنید و آنچه را پنهان داشتید، می‌دانم؟>.

بُعد ملکوتی و الهی

انسان ترکیبی از طبیعت و ماوراء طبیعت، ماده و معنا، جسم و جان است. هم‌چنان که خداوند می‌فرماید:
الّذِی أحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طینٍ ثُمّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ ثُمّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السّمْعَ وَ اْلأبْصارَ وَ اْلأفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ؛ <همان کسی که هر چیزی را که آفریده است، نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد؛ سپس [تداوم] نسل او را از چکیدة آبی پست مقرّر فرمود. آن‌گاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید و برای شما گوش و دیدگان و دل‌ها قرار داد، چه اندک سپاس می‌گذارید>.

مخیر بودن

انسان شخصیتی مستقل و آزاد دارد، امانت‌دار خداست و رسالت و مسئولیت دارد. او موظف است که با کار و ابتکار خود زمین را آباد سازد و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را اختیار نماید:
إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعًا بَصیرًا إِنّا هَدَیْناهُ السّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا؛ <ما انسان را از نطفه‌ای اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نمودیم، یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار>.

کرامت ذاتی

انسان کرامت و شرافتی ذاتی بر بسیاری از مخلوقات دارد. هنگامی که کرامت و شرافت را در خود بیابد و خود را برتر از پستی‌ها و دنائت‌ها و اسارت‌ها و شهوت رانی‌ها بشمارد، خویشتن واقعی خود را درک و احساس خواهد کرد: وَ لَقَدْ کَرّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطّیباتِ و فَضَّلْناهُم عَلی? کَثِیرٍ مِمَِّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً؛ <و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب‌ها] بر نشاندیم، و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم، و آن‌ها را بر بسیاری از آفریده‌های خود برتری آشکار دادیم>.

برخورداری از وجدان اخلاقی

انسان از وجدانی اخلاقی برخوردار است و به حکم الهامی فطری، زشت و زیبا را درک می‌کند:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها؛ <سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد. سپس پلیدکاری و پرهیزکاری‌اش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، به قطع رستگار شد>.

آرامش یافتن با یاد خدا

انسان جز با یاد خدا آرام نمی‌گیرد. خواسته‌‌های او نامحدود است، به هر چه برسد از آن سیر و دل‌زده می‌شود، مگر آن‌که به ذات بی حد و نهایت خدا بپیوندد:
... ألا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ؛ <... آگاه باشید که با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد>.

آفرینش نعمت‌ها برای انسان

نعمت‌های زمین برای انسان آفریده شده است و او حق بهره‌گیری از همة آن‌ها را دارد:
هُوَ الّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأرْضِ جَمیعًا ...؛ <اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید...>.

اطاعت و پرستش خدا

خداوند انسان را آفرید، تا تنها او را پرستش کند و فرمان او را بپذیرد. بنابراین، وظیفه او اطاعت از امر خداست:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ <و جنّ و انس را نیافریدم، جز برای آنکه مرا بپرستند>.

خودیابی با پرستش و اطاعت خدا

انسان جز با پرستش خدای خویش و یاد او، خود را نمی‌یابد و اگر خدای خویش را فراموش کند، خود را فراموش خواهد کرد و نمی‌داند کیست و برای چیست و چه باید کرد و کجا باید رفت:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ أُولـ?ئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ؛ <و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشی کرد، آنان همان نافرمانانند>.

داشتن هدف‌های عالی و غیر مادی

انسان تنها برای مسائل مادی کار نمی‌کند و یگانه محرک او حوائج مادی زندگی نیست. او برای هدف‌ها و آرمان‌هایی بس عالی حرکت می‌کند و می‌جوشد. او ممکن است که از حرکت و تلاش خود جز رضای آفریننده، مطلوبی دیگر نداشته باشد:
یا أیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّةُ ارْجِعِی إِلی?‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیّةً فَادْخُلِی فی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنّتِی؛ <ای نفس مطمئنّه، خشود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو>.
بنابراین از نظر قرآن، انسان موجودی برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتی و نیمه مادی، آزاد، مستقل، امانت‌دار خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلّط بر طبیعت و زمین و آسمان، مُلهَم به خیر و شرّ است که وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می‌شود و به سوی قوت و کمال سیر می‌کند و بالا می‌رود، اما جز در بارگاه الهی و با یاد او آرام نمی‌گیرد. ظرفیت علمی و عملی‌اش نامحدود و از شرافت و کرامتی ذاتی برخوردار است. حق بهره‌گیری مشروع از نعمت‌های خداوند به او داده شده، ولی در برابر خدای خودش وظیفه‌دار است.

ویژگی‌های منفی انسان

درکنار آیاتی که انسان را می‌ستاید و او را مدح و تحسین می‌کند، آیاتی نیز به چشم می‌خورد که آدمی را نکوهش می‌نماید.

غفلت از بعد ملکوتی

انسان در عین حال که دارای دو بُعد ملکوتی و مادی است، به بُعد مادی خود پرداخته و از بُعد ملکوتی غافل می‌ماند. چنین انسانی به تعبیر قرآن: ... إِنَّ اْلإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ، انسان به خود، خدا و به دیگران ستم روا می‌دارد، حقایق جهان را درک نمی‌کند و منافع واقعی خود را نیز نمی‌شناسد.

یک سونگری

انسان یک سونگر است: وَ إِذا أنْعَمْنا عَلَی اْلإِنْسانِ أعْرَضَ وَ نَئَا بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ؛ <و چون ایشان را نعمت بخشیم، روی برتابد و خود را کنار کشد و چون آسیبی به او رسد، دست به دعای فراوان بردارد>.

سرکش و طغیانگر

هماهنگی او با منافع دیگران تا آن‌جاست که خود را، نیازمند، احساس می‌کند و به مجرّد احساس بی‌نیازی، طغیان و سرکشی پیشه می‌کند:
کلاّ إِنّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغی?‏ أنْ رَآهُ اسْتَغْنی?؛ <حقاً که انسان سرکشی می‌کند، همین که خود را بی‌نیاز پندارد>.

تنگ ‌نظری

آدمی نفع مادی خود را بر منافع دیگران ترجیح می‌دهد، به همین سبب او دارایی‌ها را به خود اختصاص می‌دهد، انباشته می‌سازد و به نیازمندان کمک نمی‌کند:
... وَ کانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا؛ <انسان بسیار تنگ‌نظر خسیس و مُمسک است>.

برتری دادن لذت دنیا

برای او دنیا و لذت آن بر آخرت ترجیح دارد. نزد او حرامی که زودتر قابل دست یافتن باشد، بر حلالی که دیرتر به دست آید، برتری دارد: ... وَ کانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً

فخر فروشی به دیگران

بسیار خودبزرگ بین است، به خود می‌بالد و به دیگران فخر می‌فروشد:
وَ لَئِنْ أذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسّتْهُ لَیَقُولَنّ ذَهَبَ السّیِّئاتُ عَنِّی إِنّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ؛ <و اگر ـ پس از محنتی که به او رسیده ـ نعمتی به او بچشانیم، حتماً خواهد گفت: گرفتاری‌ها از من دور شد! بی‌گمان اوشادمان وفخر فروش است>.
او هنگام سختی‌ها همواره به یاد خداست و هنگام برطرف شدن مشکلات چنان برخورد می‌کند که گویا مشکلی پیش نیامده است. مخلوقی مجادله‌گر و حریص است. اگر به او بدی برسد، جزع کننده و اگر نعمت به او رسد، بخل کننده است.


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
786